تحليلي درباره اهداف قيام امام حسين
«استاد مهدي مهريزي»[1]
چكيده
يكي از مباحث مهم در بررسي قيام عاشورا، شناخت اهداف امام حسين علیه السلام است كه اين بررسي در تحليل رفتار امام و نيز الگوگيري نقش دارد.
در اين مقاله نخست چهار مطلب به عنوان پيشفرض بررسي اهداف مطرح شده و به مباحثي از قبيل اهداف كلي امامت و خلافت، علم ائمه به غيب و آگاهي امام حسين علیه السلام از شهادت خويش اشاره شده است. سپس سه نكته را به عنوان روش تحليل و استخراج اهداف گوشزد كرده است.
در ادامه مقاله چهار ديدگاه درباره هدف قيام امام حسين علیه السلام تبيين شده است: شهادتطلبي، تشكيل حكومت، حفظ جان، و جمع ميان شهادتطلبي و تشكيل حكومت.
آن چه نويسنده در اين زمينه برگزيده، نظريه هدفمندي چند لايه است كه شواهد بسياري براي آن آورده و نقدهاي چهار نظريه ديگر بر آن وارد نيست.
كليدواژهها: امام حسين علیه السلام، كربلا، عاشورا، اهداف قيام، امامت، شهادتطلبي، تشكيل حكومت، حفظ جان.
مقدمه
يكي از مباحث مهم در بررسي نهضت عاشورا، شناخت اهداف قيام امام حسين علیه السلام در اين حادثه بزرگ است. شناخت اين اهداف، نخست، در الگوگيري و دوم، در تحليل رفتار امام حسين علیه السلام و يارانش، نقش اساسي دارد.
توجّه به اهداف حادثه عاشورا و تلاش براي شناخت و تحليل آن، از قرن پنجم هجري به اين سو، كم و بيش و به صورت ضمني، مورد توجّه عالمان شيعه بوده است؛ ليكن تحليل اين حادثه عظيم، به شكل گسترده آن، بيشتر در دوران معاصر و همزمان با شكلگيري جنبشهاي اجتماعي و مذهبي انجام گرفته و در اين فاصله زماني كوتاه، آراي متفاوتي عرضه شده است.
پيش از طرح ديدگاهها در اين باره و تجزيه و تحليل آنها، ميبايد نخست، پيشفرضها و روش بحث را مشخّص كرد؛ چرا كه به نظر ميرسد بسياري از اقوال و ديدگاههاي ارائه شده، قابل جمع هستند و منشأ اختلافات، به عدم شفّافيت پيشفرضها و روش بحث برميگردد.
بر اين اساس، مباحث اين تحليل، در ذيل چهار عنوان، ارائه ميگردد:
يك. پيشفرضها در بررسي اهداف امام حسين علیه السلام؛
دو. روش بحث در تحليل و استخراج اهداف امام علیه السلام؛
سه. گزارش و نقد ديدگاهها درباره اهداف امام علیه السلام؛
چهار. اهداف چند لايه قيام امام علیه السلام.
يك. پيشفرضها
بيترديد، قيام عاشورا و حركت امام حسين علیه السلام را نميتوان خارج از معتقدات و باورهاي مسلّم شيعه ـ كه برگرفته از قرآن و سنّت و تاريخ است ـ و نيز مسلّمات عقلي و عُقلايي، تحليل كرد. اين باورهاي مذهبي و مسلّمات عقلي و عقلايي، پيشفرضهاي ما را در اين مسئله، تشكيل ميدهند كه فهرستوار به مهمترين آنها، اشاره ميگردد:
1. اهداف كلّي امامت و خلافت الهي
شيعيان، در بحث اثبات امامت، علاوه بر احاديث مسلّم نقل شده از پيامبر خدا9، براي ضرورت امامت، به اموري استناد ميكنند كه آنها را شئون امامت ميدانند؛ اموري همچون:
1. تبيين و تشريح قرآن و سنّت پيامبر خدا؛
2. تلاش براي حفظ و نگهداري دين از نابودي و انحراف؛
3. تلاش براي تحقّق دين؛
4. الگو بودن.
روشن است كه اين اهداف كلّي، بر سراسر زندگي امامان:، سايه افكنده است و تمام اقوال و افعال و حتّي حيات و ممات آن بزرگواران، در مسير تحقّق اين اهداف بوده است، گذشته از آن كه در متون فراواني كه در آنها، ائمّه: به جايگاه خود اشاره كردهاند، اهدافي عالي براي خود ترسيم نمودهاند، مانند اين روايت امام رضا علیه السلام در تبيين ابعاد امامت: «إِنَّ الإمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَنِظَامُ المُسْلِمِينَ، وَصَلاحُ الدُّنْيَا وَعِزُّ المُؤْمِنِينَ. إِنَّ الإمَامَةَ أُسُّ الإسْلامِ النَّامِي، وَفَرْعُهُ السَّامِي. بِالإمَامِ تَمَامُ الصَّلاةِ، وَالزَّكَاةِ، وَالصِّيَامِ، وَالحَجِّ، وَالجِهَادِ، وَتَوْفِيرُ الفَيءِ وَالصَّدَقَاتِ، وَإِمْضَاءُ الحُدُودِ وَالأحْكَامِ، وَمَنْعُ الثُّغُورِ وَالأطْرَافِ. الإمَامُ يُحِلُّ حَلالَ اللَّهِ، وَيُحَرِّمُ حَرَامَ اللَّهِ، وَيُقِيمُ حُدُودَ اللَّهِ، وَيَذُبُّ عَنْ دِينِ اللَّهِ، وَيَدْعُو إِلَي سَبِيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ، وَالحُجَّةِ البَالِغَةِ....
الإمَامُ أمِينُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ، وَحُجَّتُهُ عَلَي عِبَادِهِ وَخَلِيفَتُهُ فِي بِلادِهِ، وَالدَّاعِي إِلَي اللَّهِ، وَالذَّابُّ عَنْ حُرَمِ اللَّهِ. الإمَامُ المُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ، وَالمُبَرَّأُ عَنِ العُيُوبِ، المَخْصُوصُ بِالْعِلْمِ، المَوْسُومُ بِالْحِلْمِ، نِظَامُ الدِّينِ، وَعِزُّ المُسْلِمِينَ، وَغَيْظُ المُنَافِقِينَ، وَبَوَارُ الكَافِرِينَ... مُضْطَلِعٌ بِالْإمَامَةِ، عَالِمٌ بِالسِّيَاسَةِ، مَفْرُوضُ الطَّاعَةِ، قَائِمٌ بِأمْرِ اللَّهِU، نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللَّهِ، حَافِظٌ لِدِينِ اللَّهِ؛[2] امامت، سررشته دين و نظامبخش مسلمانان و [موجب اصلاح و] آباداني دنيا و عزّت مؤمنان، و ريشه بالنده اسلام و شاخه برافراشته آن است. كمال نماز و زكات و روزه و حج و جهاد، و فراواني فَيء و صدقات، و اجراي حدود و احكام، و مرزداري و حفظ سرحدّات، به [بركت] شناخت امام است. امام، حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام ميگرداند و حدود الهي را اجرا ميكند، و از دين خدا دفاع مينمايد، و با حكمت و موعظه خوب و حجّت رسا، به راه خدا فرا ميخواند....
امام، امين خدا در ميان آفريدگانش و حجّت او بر بندگانش، و جانشين او در سرزمينهاي اوست. امام، دعوت كننده به خدا، و مدافع حريمهاي خداست. امام، از گناهان، پاك و از عيبها، مبرّاست. علم اختصاصي، به امام داده شده و به بردباري، نامبُردار است. امام، [موجب] نظام دين، عزّت مسلمانان، كم شدن منافقان و نابودي كافران است.... [امام] در رهبري، توانمند و در سياست، داناست. طاعتش واجب است. امام، قيام كننده به امر خدايU، خيرخواه بندگان خدا و نگهبان دين خداست.»
از اين رو، هر حادثهاي در زندگي آنان، ميبايد با نگاه به اين اهداف عالي، تفسير شود و حادثه جانگداز عاشورا نيز از اين امر، مستثنا نيست.
2. علم ائمّه: به غيب
آگاهي امامان: از غيبت، يكي از باورهاي قطعي و ضروري نزد شيعيان است. گرچه در اندازه و چگونگي آن، اختلاف نظرهاي اندكي وجود دارد؛ ولي در اصل آن، هيچ ترديدي نيست. البتّه شيعيان، اين آگاهي از غيب را به اذن خدا و در طول علم الهي و در رتبه انسان، جاي ميدهند. مستند اين باور و اعتقاد، روايتهاي فراواني است كه در مصادر حديثي نقل شده است.
3. مانع نبودن علم غيب از انجام دادن تكاليف ظاهري
يكي از مسائلي كه سبب لغزش و مغالطه در اين مبحث شده، توجّه نكردن به اين نكته است كه علم غيب، مانع از انجام دادن تكاليف ظاهري نيست. به تعبير ديگر، پيامبر9 و امامان:، از علم غيب، برخوردار بودند؛ ولي هرگز آن علم را مبناي انجام دادن تكاليف، قرار نميدادند. پيامبر خدا9 در قضاوتها و داوريها و نيز رفتن به ميدان نبرد و جنگ، به ظاهر، عمل مينمود و ميفرمود: «إِنَّمَا أقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَالأيْمَانِ وَبَعْضُكُمْ ألْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ، فَأيُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أخِيهِ شَيْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ؛[3] من در ميان شما، به بيّنهها (دلايل و گواهان روشن) و سوگندها داوري ميكنم. برخي از شما در استدلال، گوياتر از ديگري است. اگر من [به سبب ادلّه ظاهري كه در واقع، مخدوش بودهاند به كسي مالي را از اموال برادرش دادم، در واقع، قطعهاي از آتش را به او دادهام.»
اگر چنين نباشد، توجيه رفتن پيامبر9 به سوي مكّه و مُحرِم شدن ايشان و منجر شدن آن به صلح حديبيه، جريان جنگ اُحُد و ... و بسياري از كارهاي ديگر ايشان، دشوار خواهد بود.
به سخن واضحتر، پيشوايان ديني در امور اجتماعي و روابط بين انسانها، راههاي متعارفِ دانش و آگاهي را مبنا قرار ميدادند و از آگاهيهاي غيبي خويش، هرگز استفاده نميكردند. آنان فقط گاهي براي اظهار معجزه يا كرامت، چنين مينمودند و اين، روش معمول و متعارف آنان نبود.
علّامه محمّدباقر مجلسي، در جلاء العيون و نيز در رسالهاي كه درباره حكمت شهادت امام حسين علیه السلام تدوين كرده، نوشته است: «شبههاي كه در خاطر عوام است كه ايشان با وجودي كه ميدانست كه شهيد خواهد شد، چرا به صحراي كربلا رفت و اهل بيتِ خود را برد؟، اين شبهه، چندين پاسخ دارد: پاسخ مُجملش آن است كه احوال پيشوايان دين را [در موضوع علم غيب و اطّلاع بر قضا و قدر] به احوال خود، قياس نبايد كرد و تكليف ايشان، تكليفي ديگر است، و اگر جمعي كه بر اسرار قضا و قدر حق تعالي مطّلعاند، تكليف ايشان در اين باب، مانند تكليف ما باشد و توان رفع آن قضاهايي را كه بر آنها مطّلع گرديدهاند، از خود بكنند، بايد كه هيچ قضايي در ايشان، جاري نگردد و به هيچ بلايي مبتلا نشوند و همه امور، موافق خواهش بدني ايشانْ واقع شود، و اين، خلافِ مصلحت عليم قدير است.
پس بايد كه ايشان به علم واقع، مكلّف نباشند و در تكاليف ظاهري با ساير مردم، شريك باشند، چنان كه ايشان در باب طهارت و نجاست اشيا و ايمان و كفر عباد، به ظاهر، مكلّف بودند؛ و اگر به علم واقع، مكلّف ميبودند، با هيچ كس نبايد معاشرت كنند و همه چيز را نجس بدانند و حكم به كفر اكثرِ عالم بكنند.... و هرگاه چنين باشد، پس امام حسين علیه السلام، به حسب ظاهر، مكلّف بود كه با وجود اعوان و انصار، با منافقان و كفّار، جهاد كند.»[4]
علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايي نيز در رسالهاي كه درباره علم غيب امام علیه السلام تدوين كرده و به صورت غير مستقيم، نقد برخي ديدگاهها در زمينه هدف قيام امام حسين علیه السلام است، چنين مينويسد: «از راه نقل، روايات متواتري است كه... امام علیه السلام از راه موهبت الهي، نه از راه اكتساب، به همه چيز، واقف و از همه چيز، آگاه است و هر چه را بخواهد، به اذن خدا، به اَدنا توجّهي ميداند...، [امّا] هيچ گونه تكليفي به متعلَّق اين گونه علم، از آن جهت كه متعلَّق اين گونه علم است و حتمي الوقوع ميباشد، تعلّق نميگيرد و همچنين، قصد و طلبي از انسان با او ارتباط پيدا نميكند....
اين علم موهبتي امام علیه السلام، اثري در اعمال او و ارتباطي با تكاليف خاصّه او ندارد و اصولاً هر امر مفروض، از آن جهت كه متعلَّق قضاي حتمي و حتمي الوقوع است، متعلَّق امر يا نهي يا اراده و قصد انساني نميشود....
ظواهر اعمال امام علیه السلام را ـ كه قابل تطبيق به علل و اسباب ظاهري است ـ نبايد دليلِ نداشتن اين علم موهبتي و شاهدِ جهل به واقع گرفت، مانند اينكه گفته شود اگر سيدالشهدا علیه السلام، علمِ به واقع داشت، چرا حضرت مسلم علیه السلام را به نمايندگي خود، به كوفه فرستاد؟ چرا توسّط صيداوي، نامه به اهل كوفه نوشت؟ چرا خود از مكّه، رهسپار كوفه شد؟....
پاسخ همه اين پرسشها، از نكتهاي كه تذكّر داديم، روشن است و امام علیه السلام در اين موارد و نظاير آنها، به علومي كه از مجاري عادي و از شواهد و قرائن به دست ميآيد، عمل فرموده [است].»[5]
4. آگاهي امام حسين از شهادت خويش
بر اساس نقلهاي فراوان حديثي كه در كتب تاريخ و حديث، به گونهاي متواتر به دست رسيده است، امام حسين علیه السلام پيش از حركت به سمت مكّه و كربلا، از شهادت خويش، اطّلاع داشت. در اين متون، پيامبر خدا9، امام علي، حضرت فاطمه، امام حسن و خود امام حسين:، در مقاطع مختلف، از اين امر ياد كردهاند. كثرت اين متون، به اندازهاي است كه در صدور آنها جاي ترديدي باقي نميماند. البتّه در بيشتر اين متون، زمان دقيق شهادت، مشخّص نشده است.
دو. روش بحث در استخراج اهداف و تحليل آنها
براي بررسي ديدگاهها و نيز انتخاب رأي برگزيده، علاوه بر پيشفرضها ـ كه اصول موضوع و مسلّم اين بحث هستند ـ ، بايد به قواعد و روش استخراج هدفها در پديدههاي اجتماعي ـ به ويژه آنجا كه صورت تاريخي به خود گرفتهاند و در دايره رفتاري انسانهاي بزرگ و قُدسي جاي دارند ـ نيز پرداخته شود. اين اصول و قواعد، ما را بر آن ميدارند تا در بررسي، به همه ابعاد و زوايا بيشتر توجّه كنيم و از نگريستن تكْ بُعدي بيرون بياييم. اينك به چند مورد از اين اصول و قواعد، اشاره ميكنيم:
1. اهداف حركت امام حسين علیه السلام را از دو طريق، ميتوان استخراج كرد: يكي شيوه كلامي و استفاده از اهداف كلّي امامت؛ و ديگري، مراجعه به سخنان و نامههاي امام حسين علیه السلام و درست، آن است كه از هر دوي اينها، استفاده گردد. توجّه به يكي از اين دو، سبب لغزش و انحراف در تحليل ميگردد.
2. يكي از اموري كه سبب اختلاف نظر در مسئله اهداف امام علیه السلام شده است، توجّه نكردن به تفاوت «مقصد» و «مقصود» است. براي نمونه، آن كه به شهري مسافرت ميكند تا تجارتي انجام دهد يا مكان مقدّسي را زيارت كند، آن شهر، مقصد اوست؛ ولي مقصود او نيست. مقصود او تجارت يا زيارت است. در قيام عاشورا نيز، گرچه اين حادثه به شهادت ختم شد، ولي شهادتْ مقصد است، نه مقصود. بنا بر اين، اگر گفته شود كه امام حسين علیه السلام براي شهادتْ قيام نكرد، بلكه براي تشكيل حكومت و احياي سنّت پيامبر9 و اصلاح امور امّتْ قيام كرد، هرگز سخني بيجا نيست؛ چرا كه شهادت، مقصد است و مقصود، احياي سنّت و اصلاح امور است.
3. همچنين بايد ميان اهداف يك حقيقت، و نتايج و آثار مترتّب بر آن، فرق گذاشت. امام حسين علیه السلام، براي رسيدن به اهدافي به شهادت رسيد و اگر پس از آن، انسانها با عزاداري و گريه بر او، به كمالات معنوي برسند و از اجر اُخروي برخوردار گردند، نبايد عزاداري و گريستن و نتايج مترتّب بر آن را از اهداف قيام امام حسين علیه السلام برشمرد. بنا بر اين، آنان كه هدف قيام امام علیه السلام را شفاعت امّت و يا دستيابي به اجر اُخروي و آمرزش گناهان دانستهاند، گرفتار اين مغالطه شدهاند.
سه. ديدگاهها درباره اهداف قيام امام حسين
چنان كه در آغاز بحث اشاره شد، اعتنا و اهتمام مستقيم به مسئله اهداف قيام امام حسين علیه السلام، در دوران معاصر، جدّي شده است. در ميان آثار عالمان شيعه متقدّم، مطالبي از لا به لاي سخنان آنان استخراج ميشود[6] كه نشان ميدهد به صورت مستقيم به اين مسئله نپرداختهاند؛ ولي در دوران معاصر، اين مسئله به صورت جدّي مورد گفت و گو و بحث، قرار گرفته و نوشتههاي فراواني در اين زمينه، به نگارش در آمده است. ديدگاهها و اقوالي كه در زمينه اهداف قيام امام حسين علیه السلام ارائه شده، عبارتاند از:
1. امتناع از بيعت و تشكيل حكومت براي احياي اسلام؛[7]
2. استقبال از شهادت؛[8]
3. حفظ جان؛[9]
4. در ابتدا، تشكيل حكومت و سپس شهادت (بعد از كشته شدن مُسلم)؛ [10]
5. قصد شهادت با دعوت مردم به مقابله با حكومت يزيد براي تغيير وضع موجود؛[11]
6. تشكيل حكومت، با علمِ به شهادت؛[12]
علیه السلام. ظاهر امر، تشكيل حكومت و باطن امر، استقبال از شهادت.[13]
ميتوان گفت اين هفت ديدگاه، در حقيقتْ به چهار نظريه، بر ميگردد:
1. نظريه شهادتطلبي؛
2. نظريه تشكيل حكومت؛
3. نظريه حفظ جان؛
4. نظريه جمع بين دو نظريه اوّل و دوم، يعني شهادتطلبي و تشكيل حكومت (قولِ چهارم، پنجم، ششم و هفتم).
مفاد سه ديدگاه اوّل، روشن است؛ امّا ديدگاه چهارم به بعد، با توجّه به مباني كلامي شيعه در اعتقاد به آگاهي امام علیه السلام از شهادت خويش، از يك سو، و سخنان امام علیه السلام و شواهد تاريخي در كوشش براي براندازي حكومت يزيد و تشكيل حكومت اسلامي، از سوي ديگر، شكل گرفته است و صاحبان اين ديدگاهها، خواستهاند تا ميان اين دو حقيقت جمع كنند. اين جمعها در چهار شكل، خود را نشان داده است:
1. مرحلهاي كردن قصد: ابتدا، قصد تشكيل حكومت و در ادامه، قصد شهادت (رأي استاد مطهّري)؛
2. قصد مستقيم و غير مستقيم (رأي علّامه عسكري)؛
3. تشكيل حكومت با علمِ به شهادت (رأي آيت اللَّه استادي)؛
4. جنبه ظاهري و باطني (رأي آيت اللَّه فاضل و اشراقي).
گفتيم كه هفت ديدگاه پيشگفته، در حقيقت به چهار نظريه برميگردند. اينك نگاهي اجمالي به اين نظريهها ميافكنيم:
1. نظريه شهادتطلبي
از نظريه شهادت،[14] تا به حال، چند تفسير شده است كه گر چه برخي از آنها ممكن است اكنون قائلي نداشته باشند، ولي توجّه اجمالي به آنها مفيد است. از شهادتطلبي امام علیه السلام، چهار تفسير، صورت پذيرفته است و هر كدام، قائلاني دارد.
الف. شهادت تكليفي
منشأ اين تفسير، برخي روايات است كه از ميان آنها، دو روايت از همه مشهورتر است:
يكي، روايتي از امام صادق علیه السلام در الكافي كه بر اساس آن، هر امامي وظيفهاي دارد: «فَلَمَّا تُوُفِّي الحَسَنُ وَمَضَي فَتَحَ الحُسَيْنُ علیه السلام الخَاتَمَ الثَّالِثَ فَوَجَدَ فِيهَا أنْ قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَتُقْتَلُ اُخْرُجْ بِأقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ لا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلّا مَعَكَ؛[15] وقتي حسن علیه السلام در گذشت، حسين علیه السلام، مُهر سوم را باز كرد. ديد كه در آن نوشته شده: بجنگ و بكُش و كشته ميشوي. با گروهي براي شهادت، عازم شو. براي آنان، شهادتي جز با تو نيست.»
و ديگري، روايتي است كه خواب امام حسين علیه السلام هنگام حركت از مكّه به كوفه را گزارش ميكند كه در آن آمده است: «يا حُسينُ! اُخرُج، فَإِنَّ اللَّهَ قَد شاءَ أن يَراكَ قَتيلاً!؛[16] اي حسين! عازم شو كه خداوند، خواسته تو را كشته ببيند.»
برخي با استناد به اين روايات، قيام امام حسين علیه السلام را تكليفِ شخصي بر اساس دستوري خصوصي ميدانند كه طبق برنامهاي از پيش تعيين شده، امام علیه السلام مأمور به آن بود. به نظر اين عدّه، قيام امام حسين علیه السلام، طرّاحي غيبي داشته است؛ يعني دستِ غيب، نمايشنامه عاشورا را نوشته و امام علیه السلام، آن را اجرا كرده است و پس از او، امكان اقتدا به ايشان، وجود ندارد. بر اساس اين ديدگاه، قيام امام حسين علیه السلام استثنا بوده است، نه قاعده، و هرگز از استثنا نميتوان اصل ساخت. يكي از دانشوران مينويسد: «در زمينه واقعه كربلا، جز تكليف شخصي، كلام ديگري نميشود گفت.»[17]
و ديگري مينويسد: «حسين علیه السلام، عالماً ادراكِ شهادت را تصميم عزم داد، به حكم مصلحتي كه سرّ آن را جز خداي، كس نداند.»[18]
و كس ديگري مينويسد: «بيان آن (علّت شهادت امام حسين علیه السلام)، به حَسَب واقع... به غير معصوم، ممكن نيست؛ بلكه مثل ذات احديّت است و از دايره احاطه عقول مطلقاً خارج است. «كُلُّما مَيّزتُموهُ بِأَوْهامِكُم فِي أدَقِّ مَعانِيهِ فَهوَ مَخلوقٌ مِثلُكُمْ مَردودٌ إِلَيكُمْ؛ [يعني: هر چه را كه در وهمهايتان، در دقيقترين معنايش تشخيص بدهيد، آفريدهاي مانند شماست و به شما باز ميگردد].»[19]
عجيب اينكه علّامه مجلسي نيز مينويسد: «اين مسئله (حكمت شهادت امام حسين علیه السلام)، در حقيقت، از فروع مسئله قضا و قدر است و نهي از تفكّر در اين مسئله، در احاديث بسياري وارد شده است. پس در اين باب تفكّر نكردن، احوط و اولي است.»[20]
همچنين صاحب جواهر، درباره امام حسين علیه السلام ميگويد: «براي او تكليفي خاص بود كه بِدان، اقدام كرد و آن را انجام داد.[21]»[22]
ب. شهادت فِدْيهاي
شهادت فِديهاي، به نظريّه مسيحيان درباره مصلوب شدن عيسي علیه السلام بيشباهت نيست، يعني همانگونه كه عيسي علیه السلام تن به صليب داد تا فداي گناهان انسانها شود، امام حسين علیه السلام نيز به شهادت رسيد تا گناهان امّت را بشُويد و شفيع آنان شود. اين تفسير، تفسير مسيحي از قيام حسين علیه السلام است و هيچ مستندي در متون ديني ندارد. يكي از معتقدان به اين تفسير، ميگويد: «امام علیه السلام، مستجاب الدعوة است. پس اگر حضرت سيّدالشهدا علیه السلام ميخواست نفرين كند كه دشمنان او، مانند قوم عاد و ثمود هلاك شوند، پيش از آنكه بر او دست يابند، نفرين ميكرد و خداوند عالم ـ جلّ شأنه ـ همه را هلاك ميكرد؛ ولكن چون ميخواست كشته شود از براي اينكه مؤمنينِ اوّلين و آخرين، بر او جَزَع كنند و گريه و زاري نمايند و تمنّاي اين كنند كه كاش با او بودند و به فوز عظيم شهادت، فائز بودند تا به اين واسطه، گناهان ايشانْ آمرزيده شود و گريه و اندوه ايشان، كفّاره گناه ايشان باشد و اين گريه و اندوه، بدون شهادت چنين بزرگواري، صورت وقوع نمييافت، پس در واقعْ، شهادت آن بزرگوار، كفّاره گناه جميع گناهكاران است.»[23]
ملّا مهدي نراقي نيز مانند اين سخن را در كتاب مُحرِق القلوب، گفته و افزوده است: «امام حسين علیه السلام... براي رسيدن به شفاعت كبرا ـ كه مقتضي استخلاص همه محبّان و مواليان باشد ـ ، ... به شهادت راضي شد تا اين مرتبه، از براي او باشد و بدون شهادت، و صول به اين مرتبه، از براي او ممكن نبود؛ زيرا كه رفعِ كدورات معاصي امّت و شفاعت ايشان، موقوف بر خون و تألّم ايشان است.»[24]
دكتر حميد عنايت نيز با استناد به برخي كتابهاي اهل منبر، مانند محرق القلوب و رياض القدس، چنين نتيجه گرفته است: «شهادت امام حسين علیه السلام، ... بيشباهت به [بر] صليب كشيده شدن عيسي علیه السلام نيست. همان طور كه عيسي علیه السلام، خود را در محراب صليب، قرباني كرد كه بشريت را رستگار كند، امام حسين علیه السلام هم اجازه داد كه در صحراي كربلا، شهيد شود تا امّت اسلام را از گناه، تطهير كند.»[25]
ج. شهادت سياسي
مشهورترين تفسير از اهداف امام حسين علیه السلام، شهادت سياسي است و امروزه، در كتابها و سخنرانيها همواره اين تفسير، تبيين و تبليغ ميشود. تفسير ياد شده، در واقع، تحليلي سياسي از قيام امام حسين علیه السلام است و برخاسته از اسلام سياسي. پس از اين كه مسلمانان در عصر حاضر، به اسلام سياسي رسيدند و ابعاد سياسي دين در نگاه آنان برجسته شد، اين تفسير نيز از درون آن، استخراج شد.
سيّد هبة الدين شهرستاني، در اين باره ميگويد: «امام حسين علیه السلام ميدانست كه چه بيعت بكند و چه نكند، كشته خواهد شد، با اين تفاوت كه اگر بيعت نمايد، هم او كشته خواهد شد و هم مجد و آثار جدّ او از بين خواهند رفت؛ ولي اگر بيعت نكند، تنها او كشته ميشود؛ امّا در نتيجه، آرزوهاي او برآورده ميگردد و شعائر دين و شرفِ هميشگي، به دست خواهد آمد.»[26]
همچنين، دكتر محمّد ابراهيم آيتي ميگويد: «ما ميدانيم كه امام حسين علیه السلام، اين خطبه [يعني خطبه: خُطَّ المَوتُ علي وُلْدِ آدم...] را پيش از روز هشتم ذي الحجّه و شايد روز هفتم آن ماه، در مسجد الحرام و در ميان انبوه حاجيان و زائران خدا، ايراد كرده است؛ در آن روز كه به حَسَب ظاهر، اوضاع سياسي امام حسين علیه السلام كاملاً مساعد بود و غالب مردم، چنان ميپنداشتند كه به زودي، يزيد كنار ميرود و خلافت او سقوط ميكند و امام علیه السلام به خلافت ـ كه حقّ اوست ـ ميرسد....
ميخواهد بگويد تشخيص من كه حسين بن علي8 هستم، اين است كه جز با شهادت من و يارانم، نميتوان به نتيجهاي رسيد و كاري مفيد و سودمند و مثبت انجام داد.»[27]
او در جاي ديگر ميگويد: «امام علیه السلام از مكّه نرفت تا كشته نشود، از مكّه رفت تا اگر كشته ميشود، به صورتي باشد كه اسلام براي هميشه، از شهادت او بهرهمند باشد.... امام علیه السلام با جمله «خُطّ المَوتُ علي وُلْدِ آدم»، يعني: «فرزند آدم، ناگزير بايد بميرد»، اشاره ميكند كه اصلاح فسادهاي اجتماعي و ديني در اين زمان، جز از طريق مرگ و شهادت، آن هم به دست كسي مانند من كه دخترزاده رسول خدايم، امكانپذير نيست. در اين خطبه، پيش از حركت از مكّه، همهاش سخن از شهادت است، سخن از مُردن است، سخن از افتادن به دستِ گرگهاي گرسنه كربلاست.»[28]
دكتر علي شريعتي نيز ـ كه يكي ديگر از معتقدان به اين انديشه است ـ ميگويد: «در برابر همه جمعيت حاج كه از سراسر كشورهاي اسلامي آمدهاند، اعلام ميكند: من به سوي مرگ ميروم: «خُطَّ المَوتُ عَلي وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِ عَلي جيدِ الفَتاةِ؛ مرگ براي فرزندان آدم، همانند گردنبند بر گردن دختران است.» كسي كه ميخواهد قيام سياسي بكند، اينگونه سخن نميگويد. ميگويد: ميزنيم، ميكُشيم، پيروز ميشويم، دشمن را نابود ميكنيم؛ امّا حسين علیه السلام....»[29]
شريعتي، همچنين به دو گونه شهادت در اسلام، اعتقاد دارد: «اساساً در اسلام، شهادت، يك حكم مستقل است، مانند: صلاة، صيام، جهاد، در حالي كه به نظر عموم، شهادت براي مجاهدِ در راه دين، يك حالت و يك سرنوشت است...؛ امّا آنچه را من به عنوان يك اصل در كنار جهاد، نه در ادامه جهاد و نه به عنوان درجهاي كه مجاهد... پيدا ميكند، مطرح ميكنم، ... شهادت خاصّي است كه حسين علیه السلام، مظهر آن است....[30] شهادت، مرگي نيست كه دشمن ما بر مجاهد، تحميل كند. شهادت، مرگِ دلخواهي است كه مجاهد با همه آگاهي... خود، انتخاب ميكند.»[31]
«شهادت حمزهاي، عبارت است از ... كشته شدن مردي كه آهنگِ كشتن دشمن كرده است...؛ امّا شهادت حسيني، كشته شدن مردي است كه خود براي كشته شدن خويش، قيام كرده است.»[32]
د. شهادت اُسطورهاي
برخي از نويسندگان معاصر، بر اين عقيدهاند كه شهادت امام حسين علیه السلام را نبايد امري سياسي ديد و آن را از حالت اسطورهاي و راز و رمزداري خارج كرد تا دايره تأثيرگذارياش، تنها به گروهي اندك محدود گردد؛ بلكه بايد آن را اسطورهاي ديد تا تأثيرگذارياش از زمان خطّي متناهي، به دايره زمان حلقوي نامتناهي برگردد.
اينان، البتّه شاهدي بر تفسيرشان اقامه نكردهاند. به اين سخن بنگريد: «در واقع، با ايدئولوژي كردن مذهب، از آن، هتكِ تقدّس ميشود. سرمايه اساطيري را بر سرِ زمان به سودا مينهد، از آنها اساطير سياسي ميسازد، از آنها اسطورهزُدايي ميكند و آنها را در امور اينجهاني خرج ميكند. بگذاريد برايتان مثالي عيني بياورم. واقعه كربلا، داراي معنايي اساطيري است. مفهوم شهيد در انگاره امام حسين علیه السلام ـ كه در صحراي كربلا جنگيد و در ماه محرّم 61 هجري به شهادت رسيد ـ تجلّي مييابد. غالب رواياتي كه اين ماجرا را حكايت ميكنند، بر زاويه عاطفي و تمثيلي اين فاجعه، تأكيد دارند. در تعبيرهاي جديد، مثلاً در تفسير نجفآبادي، برعكس، كوشش شده است تا اين درام، از جنبه تاريخي، تفسير شود. امام حسين علیه السلام، ديگر يك چهره اسطورهاي يا نمونه مجسّم شهيد نيست كه با ريخته شدن خون ناحقّش [يعني با ريخته شدن خونش به ناحق] به دست اشقيا، ما را رستگار ميكند؛ بلكه يك شخصيّت تاريخي است كه به خاطر آرمان سياسياش ميميرد. جاي زمانِ حلقوي اسطوره شهيد را زمانِ خطّي مبارزات ميگيرد.»[33]
ممكن است گفته شود كه اين، تعبيري ديگر از شهادتِ فِديهاي است؛ ولي از آن رو كه خاستگاه اين دو، متفاوت است، يكي دانستن آنها دشوار است.
2. نظريه تشكيل حكومت
گروهي از عالمان بزرگ شيعه، مانند شيخ مفيد و سيّدِ مرتضي، و نيز برخي از عالمان معاصر، بر اين عقيدهاند كه امام حسين علیه السلام براي تشكيل حكومت، قيام كرد. اينان، چنين باور دارند كه امام حسين علیه السلام، نخست براي امتناع از بيعت با يزيد بن معاويه، از مدينه به سوي مكّه حركت كرد و آن گاه كه مُسلم بن عقيل، حمايت مردم كوفه را به وي گزارش داد، به قصد تشكيل حكومت و احياي سنّت پيامبر خدا9 به سوي كوفه حركت كرد.
شيخ مفيد، در المسائل العُكبريّة، ضمن سؤال و جوابي، هدف امام علیه السلام را مانند همه مجاهدان، پيروزي و مغلوب ساختن دشمن ميداند: «چرا حسين بن علي علیه السلام به كوفه رفت، در حالي كه ميدانست كوفيان، او را تنها ميگذارند و كمكش نميكنند، و او در اين سفر، كشته ميشود؟
امّا اين كه حسين علیه السلام ميدانست كه كوفيان، او را تنها ميگذارند، علم قطعي به آن نداريم؛ زيرا نه دليل عقلي، و نه نقلي براي آن هست.»[34]
همچنين سيّدِ مرتضي، در كتاب تنزيه الأنبياء، ضمن سؤال و جوابي مينويسد: «مسئله: اگر گفته شود: او چه دليلي براي بردن خانواده و خاندانش از مكّه به كوفه داشت، در حالي كه دشمنانش كاملاً بر آن جإ؛ذ مسلّط بودند و امير برگزيده يزيد در كوفه، دستش در امر و نهي، باز بود و امام علیه السلام، رفتار كوفيان را با پدر و برادرش ديده بود و ميدانست كه كوفيان، مردمي نيرنگباز و خائن هستند، او چگونه با نظر همه يارانش براي رفتن به كوفه و نيز نظر ابن عبّاس كه ميگفت از رفتن، منصرف شود و نيز با نظر عبداللَّه بن عمر، آن هنگام كه با امام علیه السلام خداحافظي كرد و گفت: «تو را ـ اي كُشته ـ به خدا ميسپارم»، و نيز جز اينها از كساني كه در اين باره سخن گفتند، مخالفت كرد؟
علاوه بر اين، چرا وقتي امام حسين علیه السلام از كشته شدن مسلم بن عقيل ـ كه او را به عنوان طلايهدار فرستاده بود ـ مطّلع شد و زماني كه فريبكاري آن مردم را فهميد و مكر و حيله آنان را در يافت، بر نگشت؟ همچنين چگونه به خود، اجازه داد كه با تعدادي اندك، به جنگ با جمعيتي فراوان كه امكانات بسياري نيز داشتند برود؟ به علاوه، زماني كه ابن زياد به او پيشنهادِ امان داد تا با يزيد بيعت كند، چرا امان او را براي حفظ جان خود و جان همراهان و پيروان و علاقهمندانش نپذيرفت؟ چرا با دست خود، خود را به هلاكت انداخت، در حالي كه برادرش امام حسن علیه السلام، بدون اين گونه نگرانيها، حكومت را به معاويه سپرد؟ چه طور كار متفاوت اين دو، حمل به صحّت ميشود؟
جواب [اين است كه] ميگوييم: دانستيم كه وقتي امام، ظنّ غالب پيدا كند كه با يك كار، به حقّ خود و برپايي آنچه به او واگذار شده ميرسد، برايش واجب است كه اقدام كند، هر چند آن كار، سختي و دشوارياي داشته باشد كه قابل تحمّل نباشد.
سَرور ما اباعبداللَّه، به سوي كوفه نرفت، مگر پس از اطمينان يافتن از جانب كوفيان و عهد و پيمانهاي آنان، و پس از اين كه داوطلبانه و بدون اجبار و پيشاپيش، نه براي اجابت دعوت، به امام علیه السلام نامه نوشتند و درخواست كردند. نامهنگاري توسّط شخصيتهاي معروف و بزرگان و قاريان كوفه، در زمان معاويه و پس از قرار صلح ميان معاويه و امام حسن علیه السلام نيز اتّفاق افتاده بود؛ ولي ايشان، آن را رد كرده بود و در پاسخ، آنچه لازم بود، گفته بود و اينك، دوباره و پس از درگذشت امام حسن علیه السلام و در زمان معاويه، نامه نوشته بودند و امام [حسين] علیه السلام به آنها وعده داده و اميدوارشان كرده بود، و آن زمان، روزگارِ سختي بود كه اميدي نبود. وقتي معاويه مُرد و نامهنگاريها را بارِ ديگر شروع كرده و اعلام كردند كه گوش به فرمان هستند و مكرّر، درخواست نمودند و اشتياقْ نشان دادند، امام علیه السلام ديد كه آنها بر نماينده يزيد چيرهاند و به او كينه ميورزند و او در برابر آنان، ناتوان است. لذا ظنّش قوي شد كه رفتن واجب است. بنا بر اين، انجام دادن آنچه با اجتهاد و بررسي به دست آورده بود، بر او متعيّن گرديد؛ امّا در محاسبه ايشان، اين نكته نبود كه كوفيان، نيرنگ ميزنند و حقطلبان، در يارياش سستي ميورزند و از كارهاي غريب و شگفت، آنچه روي داد، روي ميدهد.
مسلم بن عقيل ـ كه رحمت خدا بر او باد ـ وقتي وارد كوفه شد، از بيشتر مردم، بيعت گرفت و وقتي عبيداللَّه بن زياد وارد كوفه شد، و بر اساس آنچه در تاريخ آمده، از مسلم و وارد شدنش به كوفه و اينكه او در منزل هاني بن عُروه مرادي ـ كه رحمت خدا بر او باد ـ است و شريك بن اعور هم در خانه هاني است، باخبر شد ابن زياد براي عيادت از شريك به منزل هاني آمد. شريك با مسلم توافق كرده بود كه ابن زياد را در همين ملاقات بكُشد، و چنين امكاني هم وجود داشت؛ امّا مسلم، اين كار را نكرد و پس از تمام شدن فرصت آن كار، دليل آورد كه چنين كاري، ترور است و پيامبر ـ كه درودهاي خدا بر او و بر خاندانش باد ـ فرموده است: «ايمان، راه ترور را بسته است.» اگر مسلم بن عقيل، ابن زياد را كشته بود ـ كه در توانش بود و با شريك توافق كرده بود ـ كار خاتمه مييافت و حسين علیه السلام، بدون هيچ مانعي وارد كوفه ميشد و همگان، توانشان را در ياري او صرف ميكردند و همه كساني كه در دل، قصد ياري حسين علیه السلام را داشتند، گِرد او جمع ميشدند و در برابر دشمنانش از او پشتيباني ميكردند.
همچنين، وقتي ابن زياد، هاني را زنداني كرد، مسلم بن عقيل با تعدادي از مردم كوفه، به سوي ابن زياد آمد و او را در كاخش محاصره كرد و راه نفس كشيدنش را بست و ابن زياد از ترس، درها را بست تا اينكه مأموراني را فرستاد و مردم را تطميع و تهديد كردند و آنان را از اطراف مسلم بن عقيل دور ساختند. مردم هم از او كنار كشيدند و بيشترشان، پراكنده شدند و تعداد اندكي با وي ماندند. او هم به ناچار برگشت، و شد آنچه شد.
قصد ما از يادآوري اين سخن، اين بود كه اسباب پيروزي بر دشمن، روشن و پيشِ رو بود؛ ولي اتّفاقي بد، ماجرا را معكوس كرد، تا اين كه به انجام رسيد، آنچه رسيد.
سرور ما اباعبداللَّه علیه السلام، وقتي خبر كشته شدن مسلم بن عقيل را دريافت كرد و به او پيشنهاد شد و تصميم گرفت كه باز گردد، فرزندان عقيل، برجَستند و گفتند: به خدا سوگند، ما باز نميگرديم، مگر اين كه انتقام خون [پدر]مان را بگيريم، يا آنچه را كه پدرمان چشيد، ما هم بچشيم!
امام علیه السلام فرمود: «پس از اينها، ديگر زندگي خيري ندارد.» بعد، حُرّ بن يزيد و مردان همراهش ـ كه ابن زياد فرستاده بود ـ به حسين علیه السلام رسيدند و مانعِ بازگشت او شدند و او را واداشتند كه نزد ابن زياد برود و به فرمان او گردن نهد؛ ولي امام علیه السلام خودداري كرد و وقتي ديد كه راهي براي بازگشت يا راهي براي ورود به كوفه نيست، راه شام را پيش گرفت تا به نزد يزيد بن معاويه برود؛ چون ميدانست كه [رفتار] يزيد، نسبت به او، ملايمتر از ابن زياد و يارانش است. به آن سو در حركت بود كه عمر بن سعد با سپاهي گران، در برابر امام علیه السلام در آمد، و كار او هم چنان شد كه گفته و نوشته شده است. پس چگونه گفته ميشود كه آن امام، خود را به كشتن داد؟!
نقل شده كه آن امام ـ كه درودها و سلام خدا بر او و خاندانش باد ـ به عمر بن سعد فرمود: «اجازه بدهيد به همان جايي كه از آن آمده بودم، برگردم و يا دستم را در دستان يزيد، پسرعمويم، بگذارم تا نظرش را درباره من بدهد، يا مرا به سرحدّي از سرحدّات مسلمانان بفرستيد تا من هم از مردم آنجا باشم. هر چه سود و زيان دارد، براي خودم.» عمر بن سعد، درخواستهاي امام علیه السلام را به عبيداللَّه بن زياد نوشت. او از [اجابت] آن خواستهها، خودداري كرد و دستور ستيز و مبارزه داد و به اين شعر معروف، مثال زد:
الآنَ إذ عَلِقَـتْ مَخالِبُنــا بِـهِ يرجُو النَّجاةَ وَلاتَ حينَ مَناصٍ
ترجمه: اكنون كه چنگالهاي ما به او درآويخته است، او درصدد رهايي است؛ ولي راه گريزي نيست.
وقتي امام علیه السلام، تلاش آنان را عليه خود ديد و اينكه دين را به پشتِ سرشان انداختهاند و دانست كه اگر فرمان ابن زياد را بپذيرد، به سوي خواري شتافته است و كارش پس از ذلّت، به كُشتن منجر ميشود، به جنگ و دفاع همراه با خانواده و يارانِ همراهش روي آورد و خونش را نثار كرد و با جانش از آن، محافظت نمود و ميان يكي از دو خوبي قرار گرفت: يا پيروزي ـ كه اي بسا، ناتواني كمشمار، بر توانمندي پيروز ميشود ـ و يا شهادت و مرگِ بزرگوارانه.
امّا اين كه با رأي خود، با آراي همه خيرخواهاني همچون ابن عبّاس و ديگران مخالفت كرد، بايد گفت: حدس و گمانها با نشانه و قرينه غالب، تقويت ميشوند؛ نزد برخي، تقويت و نزد ديگراني، تضعيف ميشوند. چه بسا ابن عبّاس، از آنچه به ايشان از كوفه نوشته شده بود، خبر نداشت و از نامهنگاريها و پيغامها و پيمانها، بيخبر بود؛ و اينها چيزهايي هستند كه حال مردم نسبت به آنها متفاوت است، و اشاره به آنها، جز به صورت اجمال امكان ندارد.»[35]
در عصر حاضر، تنها كسي كه نظريّه تشكيل حكومت را پرورد و كوشيد تا آن را مستدل كند، آقاي صالحي نجفآبادي بود. وي بر آن است كه امام علیه السلام از همان آغاز، هدفِ از پيش تعيين شدهاي نداشت؛ بلكه به اقتضاي شرايط، تصميم ميگرفت و هدفي را تعقيب ميكرد. به نظر او، قيام امام حسين علیه السلام، چهار مرحله داشته و ايشان در هر مرحلهاي، هدفي را تعقيب ميكرده است:
مرحله اوّل، از هنگامي كه امام علیه السلام از مدينه به سوي مكّه حركت كرد تا وقتي كه تصميمش بر ماندن در مكّه، باقي بود. هدف اين مرحله، مقاومت در مقابل تهاجم حكومت و بررسي اين موضوع بود كه: آيا تشكيل حكومت، ممكن است يا نه؟
مرحله دوم، از هنگامي است كه امام علیه السلام تصميم گرفت به سوي كوفه برود تا هنگامي كه با حُر، برخورد كرد. هدف اين مرحله، مقاومت در مقابل حكومت و اقدام براي تشكيل حكومت پس از آماده شدن شرايط بود.
مرحله سوم، از هنگام برخورد با حُر تا شروع جنگ است. هدف اين مرحله، مقاومت و فعّاليت براي جلوگيري از برخورد نظامي و برقراري صلح شرافتمندانه بود.
مرحله چهارم، تهاجم نيروهاي نظامي دشمن و شروع جنگ است. هدف اين مرحله، مقاومتدفاع افتخارآميز بود.[36]
خلاصه سخن وي، چنين است: «پيروزي نظامي [وتشكيل حكومت] براي امام علیه السلام، مطلوبِ درجه يك، و صلح شرافتمندانه، مطلوبِ درجه دو، و شهادتْ مطلوبِ درجه سه بوده است، با اين تفاوت كه آن حضرت، براي پيروزي نظامي و بعداً براي صلح، فعّاليت كرد؛ ولي براي كشته شدن، هيچ گونه فعّاليتي نكرد؛ بلكه اين عُمّال حكومت ضدّ اسلام بودند كه فرزند پيغمبر9 را كُشتند و چنين خسارت بزرگي را بر جهان اسلام، وارد ساختند.»[37]
يادآوري ميشود كه نظر رايج اهل سنّت در تحليل قيام عاشورا نيز تشكيل حكومت به وسيله امام علیه السلام است. ابن كثير، عنوان يك بحث از كتابش را به همين نكته، اختصاص داده است: «حكايت حسين بن علي علیه السلام و علّت هجرتش با خانواده، از مكّه به عراق، براي به دست آوردن حكومت.»[38]
همچنين شمس الدين ذهبي، درباره امام حسين علیه السلام نوشته است: «او در پي خلافت، از مكّه به سوي كوفه رفت.»[39]
ابن جوزي نيز مينويسد: «اهل عراق به حسين علیه السلام نامه نوشتند: «به سوي ما بيا تا با تو بيعت كنيم» و چون او، خود را سزاوار [حكومت] ميدانست و گمان ميكرد كه يارياش ميكنند، به سوي ايشان رفت.»[40]
اين كه ابن جوزي ميگويد: امام علیه السلام اميد به ياري داشت، يعني انتظار داشت كه پيروز شود و تشكيلِ حكومت دهد. هندوشاه صاحبي نخجواني نيز ميگويد: «كوفيان به حسين علیه السلام نامه نوشتند و اَيمانِ[41] مؤكّده ياد كردند كه اگر او به كوفه رود، با او بيعت كنند و به دفعِ [شرّ] بني اميّه، مشغول شوند و هر چه از معاونت و معاضدتْ ممكن باشد، بجا آرند، و اين مُراسلت و دعوت، مكرّر شد. حسين علیه السلام، ... به سخن ايشان، فريفته گشت و عزيمت كوفه را تصميم داد.»[42]
روشن است كه صراحت اهل سنّت در تبيين هدف امام حسين علیه السلام و عدم اختلاف آنان در اين زمينه، از آن روست كه تنها نگاهي تاريخي به اين مسئله دارند و بحثهاي كلامي را در آن، دخالت نميدهند.
<